ترم اول در درس اقتصاد خرد در جلسات درسی طول ترم بارها استاد بانکداری اقتصادی(حتی مدیریت و اقتصاد اسلامی) را با شوخی زیر سوال می برد. مثلاَ می گفت مگه میشه گفت برای رضای خدا پول خود را دربانک بگذارد بدون چشم داشت مادی و کسب سود. بچه ها هم (بر اساس نگاه و اعتقاداتی که داشتند یا بهتر بگویم نداشتند) از خدا خواسته موضوع را تایید کرده و آنها هم مطالبی را می گفتند.(تحلیل عوامانه) مثلاَ اظهار نظر کسی در جایی(به عنوان تحلیل گر اقتصادی) البته بدون شناخت از وی را بیان می کردند و مبنا استدلال خود قرار می دادند.
در اون جمع تنها من(بر اساس نگاه و اعتقاداتی که داشتم) با این بحث آن هم در دل مخالف بودم اما با چه استدلال و برهانی. من فکر می کردم تنها راه درست مدیریت و اقتصاد اسلامی است اما تحلیل من بدون شناخت و بدون برهان بود به همین دلیل در دل مخالف و در ظاهر بی اعتنا بودم.
در ترم بعد در یکی از کلاس های درس برنامه ریزی استراتژیک استاد مربوط بحث بانکداری اسلامی را مطرح کرد تا از آن اسم برد بچه ها شروع به رد اقتصادی بودن و عقلایی بودن آن کردند با همان تحلیل عوامانه که مثلاَ مگه میشه برای رضای خدا ... بچه ها فکر می کردند استاد حرف آنها را تایید کند که ناگهان با مخالفت استاد مواجه شده و وی شروع به بحث در این مورد کرد و مثال های از بانکداری اسلامی در کشورهای مختلف آورد که خیلی پر بارتر و اقتصادی تر نسبت به دیگر بانک ها بوده و مشتریان زیادی نیز به خود جلب کرده بودند.(تحلیل مدبرانه) ناگاه بچه ها مات و مبهوت اصطلاحا هنگ کردند و از آنجا که یکی از اصول تحلیل گران عوامانه پافشاری و تعصب خشک و متحجرانه بر مواضع خود می باشد اظهار نظری نکردند گرچه در دل همان نظر قبلی خود را داشتند.
در آنجا باز من در دل خوشحال بودم...!